خط برنج
سلام.
امروز صبح (چهارشنبه 13 دی) از خیابان که رد می شدم، دیدم در عرض خیابان، یک خط کج سفید به چشم میخورد. دقت که کردم دیدم این خط سفید، دانه های برنج است. به سرعت با چشم آنرا دنبال کردم (از آینه ماشین) و دیدم آنطرف خیابان به یک خانم مسن می رسد که یک پلاستیک برنج در دست دارد و تازه از مغازه خواروبار فروشی (که منهم مشتریش هستم)، برنج کوپنی خریده است. خانم ایستاده بود و همینطور کف خیابان را نگاه می کرد که لحظه به لحظه ماشینهای عبوری، با سرعت از روی برنجهای کوچنی اش رد می شوند. هر ماشین که عبور می کند، حداقل 2 قاشق برنج از خوراک این خانم خرد و پخش می شود.
رد شدم، اما یه عالمه افکار گوناگون ریخت تو سرم. پیش خودم گفتم آیا این خانم یک مادر بزرگ تنهاست که فقط قدرت خرید برنج کوپنی دارد؟ آیا در روزهای عادی برنج نمی خورد تا بتواند وقتی که فرزندان و نوه هاش دورش جمع میشوند، با برنج غذای آبرومندتری برایشان فراهم کند؟ آیا شوهرش در بستر بیماری است که خودش آمده توی این سرما برنج بخرد؟ حالا که کلی از برنجهاش ریخته، می خواد چکار کنه؟ آیا می تونه بیاد وسط خیابون ذره ذره برنجها رو جمع کنه؟
آیا باید من می ایستادم و براش جمع می کردم؟ اصلاً مگه امکانش بود که از وسط خیابون به اون شلوغی برنج جمع کرد؟ آیا... آیا... آیا...
اگر کمی دقت داشته باشیم، صحنه هائی از این دست، زیاد در اطراف ما اتفاق می افتد. هیچوقت یادم نمیره در یکی از خیابانهای نجف، منتهی به حرم مقدس آقا امیرالمومنین علیه السلام، یه خانم نسبتاً جوان با دو فرزند که یکیشون دختری هفت هشت ساله و زیبا بود که لباس قرمز کثیفی پوشیده بود و با مادرش داشتند توی زباله ها، کندوکاو می کردند تا خوراکی پیدا کنند. آنوقت ماموران شهرداری بهشون حمله ور شدند و آنها هم فرار کردند...
چه باید کرد... نمی دانم... در اغلب کوچه پس کوچه های دنیا این خبرها هست...
اللهم عجل لولیک الفرج
کلمات کلیدی :